سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سبز88       روشنگری برای آنانکه طالب راه حق اند.
آخرین مطالب

معرفی سایت


روشنگری برای آنانکه طالب راه حق اند.


دوستان


آمار و امکانات



آرشیو مطالب


تبلیغات
5
تاریخ: یکشنبه 89/2/19 نویسنده: بیداری
بازدید: مرتبه
-5-

آن شاخه مصنوعی پلاستیکی گفت:

غصه نخورید شما هم می توانید مثل من همیشه سبز بمانید.

گفتم: چه می گوید. او مصنوعی است و از پلاستیک چه می داند برگ سبز یعنی چه و سبزی چه هست!

او چه می داند سوار بر شانه درخت تنومند بودن یعنی چه!

چه می داند چهچه بلبل بر شاخه های درخت یعنی چه!

او چه می فهمد دیدن کاروان بهار چه حالی دارد یا ماندن در انتظار برای سبز بهار یعنی چه

او چه می داند دیدن میوه های شاداب بر شاخه های پر پیچ و تاب یعنی چه

چه می فهمد دست نوازشگر آفتاب چه طعمی دارد

و چه و چه و چه ...

آری عزیزان اینگونه بود که خواستم سبز شوم و زرد شدم چون برگ پائیز




3
تاریخ: یکشنبه 89/2/19 نویسنده: بیداری
بازدید: مرتبه
-?-

تا قبل آمدن شما هر که می آمد پیش ما ، یا ما را نوازش می کرد و می بوئید یا با ما عکسی از یادگار می انداخت و آخر هم آبی به ما می داد.  اما امروز شما آمدید ما را له کنید و می گوئید :  برای شما آمدیم.

بغض گلویم را گرفت و اشک چشمانم را پوشاند یاد آوردم آن وقتها را که باغبان صورتم را با قطرات آب می شست و آفت درختم را هم می زدود.  از فکر و خیال بخود آمدم و دیدم گلهای دیگر هم ناله دارند

فریاد زدم آی کسی بگوید ما اینجا جه کار داریم؟

یکی گفت بعداً معلوم میشود حالا صبر کن

گفتم : صبر بیشتر ما گلهای بیشتری را نابود می کند و دیگر از لبخند گل خبری نیست

گفت: گل زیاد است دوباره می رویند

گفتم: پس این گلهایی که زیر پای ما خفه میشوند چه؟  اینها که دوباره سبز نمی شوند!

گفت: برای سبزتر شدن باید اینگونه بود

گفتم:... عجب...




4
تاریخ: یکشنبه 89/2/19 نویسنده: بیداری
بازدید: مرتبه
-?-

گفتم : عجب ، آنروزها که ما روی شاخه ای خانه داشتیم ، ندیدم کسی ما را له کند تا برگ دیگری سبز شود. تازه برگهای تازه هم زیر سایه ما شادی می کردند و قصه عاشقی سر می دادند.

دیگر از ناله های گل ها حالم خراب شده بود و از سبزی خودم هم خبری نبود.

همین موقع بود که باغبانهای بوستان آمدند و دیدند دسترنج روزها و ماها تلاششان به باد رفته و عابرین پیاده هم نگاهشان را از بوستان برداشته اند و آه می کشند.

آری آنروز ما گلها را خراب کردیم و منظره چشم نواز بوستان را تبدیل به یک منظره چشم خراش کردیم.

حالا کم کم بخاطر دوری و جدائی از درخت ،رنگ سبز خودمان هم داشت از دست می رفت و زردی جای سبزی برگها را می گرفت.

همه جمع شده بودیم غصه می خوردیم و هر برگی چیزی میگفت و ناله ای سر میداد.

آن شاخه مصنوعی پلاستیکی گفت:   ...




2
تاریخ: یکشنبه 89/2/19 نویسنده: بیداری
بازدید: مرتبه
-?-

گفتم: شاید راست می گوید و چیزی می داند که من نمی دانم

خلاصه با دلی ابری همراهشان رفتم و رفتم

رسیدیدم به بوستانی که گلهای رنگارنگ به ما لبخند می زدند.

غرق در لبخندهای زیبای گلها بودم که آن شاخه مصنوعی گفت: برگها همه بروند روی گلها بنشیند.

ابتدا دلم گرفت و نتوانستم بروم ولی...

ولی چون دیدم همه می دوند من هم دویدم و وقتی آرام گرفتم دیدم روی گلی صورتی و زیبا افتاده ام و گل غمگین است و می نالد.

گفتم غصه نخور ما بخاطر شما آمدیم

گل گفت:  تو که گلبرگ های مرا له کردی ، آمدی چکار؟

ماندم چه بگویم

گل گفت:...




تاریخ: یکشنبه 89/2/19 نویسنده: بیداری
بازدید: مرتبه
با نام خدا و سلام بر شما

-?-

همچون برگ سبزی روزی بر درختی خانه کرده بودم. تکیه بر شاخه درخت زده بودم و شاخه نیز تکیه گاهش درخت تنومند.  هرچه باد و طوفان و برف و باران میشد، جای من محکم و هیچکس به جایگاه من طماع نمیشد.

به وقت تشنگی ، آب زلال از لبهای چوبین درخت می مکیدم و سیراب میشدم.

چون گرسنه بودم از شیره آماده درخت بهره مند میشدم و جانی تازه می گرفتم.

چون به درخت بودم نور آفتاب هم نوازشم می کرد و رنگ سبزم سبزتر میشد.  به وقت شب هم نوازشهای خورشید به یادم بود تا صبحی دیگر.

روزی کلاغی آمد بر شاخه نشست و گفت: ای برگ اینجا چه نشسته ای که چند خیابان بالاتر برگهای سبز جمع شده اند و می خواهند سبزتر باشند.

من چون سبزی را دوست داشتم گفتم: بهتر است سبزتر شوم  و  خودم باشم.

دستهایم را از دست درخت جدا کردم و همراه بادی که وزیدن گرفت پرواز کردم.

در هوا معلق بودم و چشم به بائین داشتم.

عاقبت به خیابان آرزویم رسیدم و از بالا پائین پریدم.   در میان برگ سبزهای دیگر جا گرفتم و فریاد شوق بلند کردم.

گفتند به من :  خوش آمدی ای تازه رفیق.   گفتم: آمدم خوش تر شوم.

نگاهی به اطراف انداختم و دیدم وه چه زیبا ،  همه جا سبز است

بوی برگهای سبز همه جا را گرفته بود و یاد بهار به سرم تلنگر می زد.

ناگهان قطرات ریز باران را حس کردیم و گفتیم خدا را شکر باران.  

 اما بعد دیدم کسی ست با یک آبپاش پلاستیکی.  گفتم باز هم خوب است

همانطور که ایستاده بودیم به یکباره شاخه درختی آمد که بعد معلوم شد مصنوعی است و از پلاستیک.

گفت: باید برویم باغچه های شهر را بپوشانیم تا گلها پیدا نباشند و دیگران شاکی شوند.

گفتم : این که خوب نیست باید به باغچه ها گل بدهیم تا قشنگ تر شوند.

شاخه مصنوعی گفت: تو نمی دانی

گفتم:  ...




<      1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
تبلیغات

مکث تمپ

قالب های رایگان وبلاگ

قالب های بلاگفا

قالب های میهن بلاگ

قالب های پرشین بلاگ

قالب های بلاگ اسکای

قالب های دیتالایف

پوسته های وردپرس