سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سبز88       روشنگری برای آنانکه طالب راه حق اند.
آخرین مطالب

معرفی سایت


روشنگری برای آنانکه طالب راه حق اند.


دوستان


آمار و امکانات



آرشیو مطالب


تبلیغات
تاریخ: یکشنبه 89/2/19 نویسنده: بیداری
بازدید: مرتبه
با نام خدا و سلام بر شما

-?-

همچون برگ سبزی روزی بر درختی خانه کرده بودم. تکیه بر شاخه درخت زده بودم و شاخه نیز تکیه گاهش درخت تنومند.  هرچه باد و طوفان و برف و باران میشد، جای من محکم و هیچکس به جایگاه من طماع نمیشد.

به وقت تشنگی ، آب زلال از لبهای چوبین درخت می مکیدم و سیراب میشدم.

چون گرسنه بودم از شیره آماده درخت بهره مند میشدم و جانی تازه می گرفتم.

چون به درخت بودم نور آفتاب هم نوازشم می کرد و رنگ سبزم سبزتر میشد.  به وقت شب هم نوازشهای خورشید به یادم بود تا صبحی دیگر.

روزی کلاغی آمد بر شاخه نشست و گفت: ای برگ اینجا چه نشسته ای که چند خیابان بالاتر برگهای سبز جمع شده اند و می خواهند سبزتر باشند.

من چون سبزی را دوست داشتم گفتم: بهتر است سبزتر شوم  و  خودم باشم.

دستهایم را از دست درخت جدا کردم و همراه بادی که وزیدن گرفت پرواز کردم.

در هوا معلق بودم و چشم به بائین داشتم.

عاقبت به خیابان آرزویم رسیدم و از بالا پائین پریدم.   در میان برگ سبزهای دیگر جا گرفتم و فریاد شوق بلند کردم.

گفتند به من :  خوش آمدی ای تازه رفیق.   گفتم: آمدم خوش تر شوم.

نگاهی به اطراف انداختم و دیدم وه چه زیبا ،  همه جا سبز است

بوی برگهای سبز همه جا را گرفته بود و یاد بهار به سرم تلنگر می زد.

ناگهان قطرات ریز باران را حس کردیم و گفتیم خدا را شکر باران.  

 اما بعد دیدم کسی ست با یک آبپاش پلاستیکی.  گفتم باز هم خوب است

همانطور که ایستاده بودیم به یکباره شاخه درختی آمد که بعد معلوم شد مصنوعی است و از پلاستیک.

گفت: باید برویم باغچه های شهر را بپوشانیم تا گلها پیدا نباشند و دیگران شاکی شوند.

گفتم : این که خوب نیست باید به باغچه ها گل بدهیم تا قشنگ تر شوند.

شاخه مصنوعی گفت: تو نمی دانی

گفتم:  ...




تبلیغات

مکث تمپ

قالب های رایگان وبلاگ

قالب های بلاگفا

قالب های میهن بلاگ

قالب های پرشین بلاگ

قالب های بلاگ اسکای

قالب های دیتالایف

پوسته های وردپرس